۰
بازگویی حمله هوایی به سکوها پس از 34 سال

سرگردان میان موج، موشک، اسکله

او تعریف می‌کند بعد از پایان خدمت، شرکت نفت از او دعوت کرده و بعد از قدردانی پیشنهاد کار در شرکت را داده‌ و او هم برای زنده نگه داشتن خاطراتش این منطقه را برای انجام وظیفه انتخاب کرده‌ و حالا 34 سال از آن زمان می‌گذرد. او خاطرات زیادی دارد و می‌گوید اگر بخواهد همه را تعریف کند باید یک هفته را در بهرگانسر بمانیم.
سرگردان میان موج، موشک، اسکله
حمید حاجی‌پور/ سهراب اعلایی، کارمند شرکت نفت فلات قاره منطقه بهرگان وقتی از اصابت موشک به سکوی «نوروز» می‌گوید چشمانش پر از اشک می‌شود. زمانی که ناوچه عراقی 12 فروردین ماه سال 62 به سکوی‌شان موشک شلیک کرد او و همرزمانش جانانه ایستادگی کردند. اعلایی موفق شد سومین موشک را با مسلسل کالیبر 50 در فاصله 100 متری سکو منهدم کند اما موشک چهارم سکوی نفتی را از بین برد. در این حمله نابرابر چند تن از سربازان نیروی دریایی به شهادت رسیدند.

حالا او روبه‌روی بخش مسکونی سکوی نفتی«بهرگانسر» ایستاده و مردد است که جلوتر برود یا نه؟ خاطرات گذشته جلوی چشمش می‌آید. وقتی صبح فردای حمله عراقی‌ها همراه چند نفر از درجه‌داران نیروی دریایی و شرکت نفت به سکو بازگشت تا ببیند چه اتفاقی افتاده، با پیکر بی‌جان همخدمتی‌اش روبه‌رو می‌شود. ترکش موشک به سرش خورده بود و دم در اتاق شهید شده بود.

سهراب اعلایی مردی درشت هیکل و با موهایی که سفیدی در آنها دویده روبه‌رویمان ایستاده. لباس کار آبی رنگ به تن دارد و روی دوشش دوربین انداخته. 34 سال است در این منطقه خدمت می‌کند. او از خاطراتش در این سکو و سکوهای دیگر می‌گوید. از سربازی‌اش، از اسیر گرفتن 12 عراقی، از استخدامش به‌خاطر شجاعت در دفاع از سکوی نوروز و... می‌شود از خاطرات تلخ و شیرین اهالی سکوی نفتی کتابی نوشت، از تلاش‌شان در پهنه آبی خلیج فارس که نه تنها موج‌های سهمگین بلکه موشک‌باران هواپیما و بالگرد و ناوچه‌های عراقی نتوانست آنها را تسلیم خود کند.

سهراب اعلایی اهل شهرکرد است، از طایفه قشقایی‌ها: «سال 1362 در نیروی دریایی ارتش درجه‌دار وظیفه بودم. ما را برای حفاظت از تأسیسات و سکوهای نفتی، وسط دریا می‌فرستادند. تمام 2 سال خدمتم را روی سکوهای نفتی خدمت کردم. 40 روز روی سکو بودیم و چند روز مرخصی می‌رفتیم. دقیقاً یادم نیست چه ماهی بود. خبر دادند به سکوی بهرگانسر که قدیمی‌ترین سکوی خلیج فارس است حمله شده و بخشی از آن نابوده شده‌. صبح روز بعد با چند نفر نظامی‌ و شرکت نفتی، خودمان را به سکو رساندیم. وقتی وارد سکو شدیم، دیدیم یکی از موشک‌ها به یکی از پایه‌های سکو خورده و آن را به‌طور کامل از بین برده‌.

شب حمله به سکو، همه کارکنان موفق به فرار شده بودند جز سربازی که احتمال می‌دادند شهید شده باشد. همه جا را دنبالش گشتیم و خودمان را به قسمت مسکونی رساندیم. من از بقیه جلوتر می‌رفتم. وقتی به راهرو رسیدم، دیدم سرباز وظیفه رمضانی روی زمین افتاده. سمتش رفتم، نفس نمی‌کشید. ترکش به سرش خورده ‌بود. صحنه دلخراشی بود. دکتری که همراهمان بود گفت رمضانی تا دم صبح زنده بوده و شاید نیروهایی که سکو را تخلیه کرده‌اند با تصور اینکه او شهید شده پیکرش را به بهرگان منتقل نکرده‌اند. پیکر شهید رمضانی را به منطقه بردیم تا به شهرشان بفرستند. خاطرات زیادی با او داشتم. هر وقت سری به این سکو می‌زنم سعی می‌کنم به این قسمت نیایم. دلم از غصه می‌گیرد.»

اعلایی نمی‌تواند جلوی اشک‌هایش را بگیرد. وقتی کمی آرامتر می‌شود، باقیمانده پایه‌های سکوی غرق شده را نشان‌‌مان می‌دهد که بعد از گذشت 34 سال همچنان در دل دریا خود را به نظاره‌گران نشان می‌دهند. او از پله‌های زنگ زده بالا می‌رود و جایی که سرباز رمضانی شهید شده برایش فاتحه می‌خواند. جای ترکش‌هایی روی بدنه سکو بخصوص منطقه مسکونی جا خوش کرده‌اند. این زخم‌های دوران جنگ است که اهالی آن با شجاعت نفت را زیر موشک‌باران دشمن از دل دریا بیرون می‌کشیدند.

سهراب اعلایی از حمله ناوچه عراقی به سکوی «نوروز» می‌گوید که او هنگام حمله روی سکو حضور داشته و با مسلسل به موشک‌های عراقی شلیک کرده‌ است: «ساعت از 12 شب گذشته بود که با نور شلیک موشک ناوچه عراقی متوجه حمله آنها شدیم و پشت مسلسل‌ها نشستیم. من طبقه دوم سکو بودم. شلیک اول و دوم آنها خطا رفت. موشک سومی را با کالیبر 50 قبل از اینکه به هدف بخورد منهدم کردم.

بچه‌ها از فرط خوشحالی روی سرم ریختند و لحظه‌ای نگذشت که ناوچه یک شلیک دیگر کرد. موشک چهارم از سطح پایین شلیک شد و نتوانستیم آن را ردیابی و منهدم کنیم. به سکو خورد و قسمت تأسیسات آتش گرفت. دو سربازی که آنجا بودند به شهادت رسیدند. آن شب از بوشهر به ما دستور دادند که سکو را ترک کنیم چون احتمال اسیر شدن‌مان زیاد است. بلافاصله با قایق سکو را ترک کردیم و قرار بود به سکوی «ابوذر» برویم. تعدادمان زیاد بود، نزدیک 30– 25 نفر بودیم. قایق کشش نداشت. تا ساعت 8 صبح توی آب سرگردان بودیم. امواج دریا ما را به آب‌های مرزی کویت برده ‌بود.»

اعلایی وقتی به این بخش از خاطره‌اش می‌رسد به قدری آن را رنگی تعریف می‌کند که انگار ماهم با او در این صحنه‌ها حضور داریم. دور و برمان را نگاه می‌کنیم که مبادا ناوچه دشمن نزدیک‌ شود: «چشم به هر طرف می‌گرداندیم، دریا بود و دریا. خدا خدا می‌کردیم که عراقی‌ها اسیرمان نکنند. یک ساعت بعد صدای بالگرد آمد. از طرفی خوشحال شدیم که شاید بالگرد ارتش خودمان باشد از طرفی هم نگران بودیم نکند بالگرد عراقی باشد. وقتی بالگرد نزدیک شد متوجه شدیم بالگرد خودمان است. آنها مجروحان را با بالگرد بردند و قایق سبک‌تر شد و توانستیم به سکوی ابوذر برسیم. آنجا گفتند که باید به سکوی نوروز برگردیم و مدارک و اسناد را جمع‌آوری کنیم. من داوطلب شدم و با بالگرد برگشتم. وقتی به شعاع 10 کیلومتری سکوی نوروز رسیدیم احتمال ‌دادیم عراقی‌ها برای درگیری با ما کمین کرده‌ باشند اما با تعجب دیدیم 40 – 30 عراقی که جلیقه نجات به تن‌ دارند روی آب معلق هستند و از ما کمک می‌خواهند.

با بوشهر تماس گرفتیم و گفتند که شب گذشته یکی از ناوچه‌‌های کشورمان به ناوچه عراقی شلیک کرده و آن را به‌طور کامل از بین برده. تصمیم گرفتیم اسیر بگیرم. یکی گفت بگیریم یکی گفت نه، ولی بالاخره تصمیم گرفتیم کمک‌شان کنیم. سیم بکسل انداختیم پایین و 12 نفرشان را آوردیم بالا. روی سکوی نوروز نشستیم، تجدید قوایی کردیم و به عراقی‌ها که 24 ساعت چیزی نخورده ‌بودند هم غذا دادیم. بعد از جمع‌آوری اسناد و مدارک و اسلحه‌های به‌جا مانده، برگشتیم به سکوی ابوذر. چند ساعت بعد سوار ناوچه‌‌ای شدیم که به ناوچه عراقی شلیک کرده‌ بود. بعد رفتیم بوشهر که مردم از خوشحالی برایمان گاو و گوسفند قربانی کردند.»

او تعریف می‌کند بعد از پایان خدمت، شرکت نفت از او دعوت کرده و بعد از قدردانی پیشنهاد کار در شرکت را داده‌ و او هم برای زنده نگه داشتن خاطراتش این منطقه را برای انجام وظیفه انتخاب کرده‌ و حالا 34 سال از آن زمان می‌گذرد. او خاطرات زیادی دارد و می‌گوید اگر بخواهد همه را تعریف کند باید یک هفته را در بهرگانسر بمانیم.

اعلایی با لهجه شیرین قشقایی شهرکردی‌اش می‌گوید: «کسی نمی‌داند زمان جنگ روی سکوها بر ما چه گذشت. هر لحظه فکر می‌کردیم موشکی به سکو می‌خورد و همه‌ می‌رویم روی هوا. وقتی برای خانواده‌ام کار کردن روی سکو مخصوصاً تابستان‌ها را تعریف می‌کنم نمی‌توانند شرایط را تصور کنند. خیلی هم اصرار می‌کنند که حتی برای یکبار هم که شده به سکو بیایند و از نزدیک کارمان را ببینند ولی مقررات اجازه نمی‌دهد. شما از شرایط ما در روزنامه‌ بنویسید شاید بتوانند گوشه‌ای از کارمان را درک کنند.»
چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۶
کد مطلب: 20287
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *