عاليخاني، در سال ۱۳۳۷ پس از انتخاب حسنعلي منصور به عنوان دبير شوراي عالي اقتصاد، به عنوان مشاور اين شورا منصوب ميگردد. عاليخاني در سال ۱۳۴۱ در كابينه اسدالله علم پس از ادغام دو وزارتخانه بازرگاني و صنايع و معادن و ايجاد وزارت اقتصاد، به عنوان وزير در رأس اين وزارتخانه جديدالتاسيس قرار ميگيرد و اين مقام را در بيشترين سالهاي دهه چهل در دولتهاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا حفظ ميكند.
وي بعد از كنار رفتن از پست وزارت به رياست دانشگاه تهران منصوب شد. عاليخاني در سال ۱۳۵۰ با سرمايهاي كه از طريق دريافت پورسانت از كارخانهها جمعآوري كرده بود به سراغ فعاليتهاي اقتصادي در بخش خصوصي رفت. وي يك سال بعد به عضويت باشگاه ورزشي شاهنشاهي درآمد. در همين ايام علاوه بر حضور قدرتمند در عرصه واردات، رياست هئت مديره بانك ايران و آمريكا را نيز به عهده گرفت. عاليخاني همزمان با اوجگيري قيام سراسري ملت ايران عليه رژيم پهلوي اموال گردآوري كرده را به خارج انتقال داد و سپس به فرانسه گريخت. وي در آن كشور علاوه بر فعاليتهاي اقتصادي به برخي از فعاليتهاي انتشاراتي نيز پرداخته است.
عالیخانی در گفت و گو با سایت تاریخ ایرانی به نکات قابل تاملی در باره نفت و مسائل مربوط به آن اشاره کرده است که بخشی از آن در زیر می آید:
***
*اولین بار علم را در کنفرانس شرکتهای نفت کشورهای آسیایی ملاقات کردم. من مسئول برگزاری این کنفرانس بودم. کنفرانس را آقای نخستوزیر افتتاح میکرد بنابراین در روزی که مقرر شده بود ایشان آمدند و یک ملاقات تشریفاتی و کوتاه داشتیم و پس از سلام و دست دادن، ایشان رفتند. من علم را نمیشناختم و در آن مراسم هم جهانگیر تفضلی بود که او را به من معرفی کرد.
* من در شرکت ملی نفت کار میکردم و شبها زود میخوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیروقت با من تماس گرفتند و به صورت مرموزی صحبت میکردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم میخواهند شما را در منزل خودشان ببینند. من بسیار تعجب کردم و گفتم من نشانی منزل آقای علم را نمیدانم. آقای تفضلی گفتند ایرادی ندارد به منزل من بیایید از اینجا به اتفاق هم میرویم. من همان لحظه متوجه شدم که اتفاقاتی در حال وقوع است. چون در همان روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و پرسید شنیدهاید که دولت استعفا داده است؟ من البته این خبر را تا آن زمان نشنیده بودم. از ایشان پرسیدم چرا نخستوزیر استعفا دادهاند؟ گفت، قصد دارند چند وزیر را عوض کنند. تصور من این بود که تغییر و تعویض وزیران بیفایده است. چون چند نفر دیگر شبیه به خود را میآورند. اما نمیدانستم که ایشان پیشنهادی برای من دارند. صبح زود به منزل آقای تفضلی رفتم و از آنجا به منزل آقای علم رفتیم. در منزل آقای علم بود که به من پیشنهاد وزارت اقتصاد شد. از این پیشنهاد بسیار تعجب کردم.
*من خودم علت را تعریفهای آقای تفضلی میدانستم. تصور کردم شاید برنامهای از پیش تعیین شده دارند و شخصی را میخواهند که کارها را انجام دهد و پس از مدتی او را نیز تغییر دهند و احتمالا برنامه آنها مقبول عام نیست. از آنها پرسیدم که آیا برنامهای دارید؟ پاسخ دادند که برنامهای نداریم، ما میخواهیم روی شما حساب کنیم تا شما به ما بگویید چه کنیم. برای قبول دو شرط داشتم، اول اینکه هر شخصی را که خود تشخیص دهم در وزارتخانه جذب کنم و برعکس آن نیز بتوانم کسی را که مفید فایده نمیدانم اخراج کنم. دوم برای اجرای برنامههای خود اختیار داشته باشم و برنامهها و دستورات از پیش تعیین شده در دستور کار من قرار نگیرد. هر دو شرط من پذیرفته شد و گفتند در اجرای برنامهها و تغییر نفرات اختیار تام دارید. به این ترتیب در شرایطی که بسیار گرفتار بودم، وزیر اقتصاد شدم.
*پیش از پذیرش این سمت، من در حال تشکیل کنفرانسی در شرکت نفت بودم و قرار بود برای دبیران دبیرستانهای تهران در مورد تاریخ صنعت نفت صحبت کنم. اما با شرایط جدید این امکان دیگر وجود نداشت و در نتیجه از غلامرضا نیکپی که در آن زمان او هم در شرکت نفت کار میکرد خواستم تا به جای من سخنرانی کنند. تمام اطلاعات را در اختیار ایشان گذاشتم، ضمن اینکه خود ایشان تسلط و تبحر زیادی بر تاریخچه و مسائل نفتی داشتند و در نهایت این کار توسط وی انجام شد.
*علم در ابتدا نسبت به مصدق هیچ گرایش منفی نداشت حتی زمانی که مصدق برای ماجرای ملی کردن نفت به مقر سازمان ملل در آمریکا رفته بود علم را ملاقات میکند و رفتار بسیار گرم و مهربانی با علم داشت. اما بعد از اینکه دکتر مصدق و علم به ایران باز میگردند و شروع به کار میکنند، مصدق نامهای برای او مینویسد مبنی بر اینکه شنیدهام شروع به تحریکاتی علیه من کردهاید و با همکاری دربار علیه من فعالیت جدی دارید. بهتر است از این شهر به بیرجند بازگردید. علم شخصا این ماجرا را برای من تعریف کرد. بنابراین علم به بیرجند میرود و تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آنجا میماند. پس از کودتا مجدداً به تهران باز میگردد و چون از نزدیکان شاه بود به سرعت در دربار جای گرفته و کارهایی به او محول میشود.
*هنری پرکت که در دهه ۷۰ میلادی کارمند سفارت آمریکا در تهران بود، بر این اعتقاد است که علم و شاه روابط خوبی داشتند اما شاه در بعضی موارد حرف علم را نمیپذیرفت از جمله سیستم تک حزبی یا دو حزبی، روابط نظامی یا جاسوسی، قیمتگذاری نفت، برنامههای اقتصادی و سایر موارد. اما علم در خاطرات خود به آنها اشارهای نمیکند و شاه نیز چیزی از او نمیپرسد. به نظر شما چرا آنها وارد این مقولات نمیشوند؟
*به یاد دارم شاه و علم با هم در این موارد صحبت میکردند و در یادداشتی از علم به خاطر دارم که شاه گاهی اوقات برخی از کارهای نفتی را به علم میسپرد تا به اطلاع سفرای آمریکا و انگلیس برساند. علم در کارهای نفتی همکاری داشت. در جایی از کتاب آمده که علم با شاه در حال صحبت راجع به مسائل نفتی بودند که چه چیزی به سفرا بگویند و در همان حین دکتر منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران وارد هواپیما میشود و در کنار شاه مینشیند. علم ساکت میشود و شاه در مورد مسائل دیگری صحبت میکند. در همان جا علم متعجب میشود که این از عجایب دنیاست که مسائل نفتی باید در برابر رئیس شرکت نفت کشور محرمانه باشد و بعد اشاره میکند که شاه اعتقاد داشت هر چه اینها ذلیلتر باشند، بهتر است. بنابراین شاه تا جایی که صلاح میدانست علم را در جریان مسائل نفتی قرار میداد و همچنین اگر حرفی داشت که به سفرای روس، انگلیس و آمریکا انتقال دهد از طریق علم آنها را در جریان میگذاشت.
شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۵۰
ما بارگه داديم ، اين رفت ستم بر ما
بر قصر ستمكاران تا خود چه رسد خذلان ...!!!
جناب ژنرال زنگنه عبرت بگير كه در آئينه ى زمان آيندگانى در راهند كه درباره ى تو و ژنرال هاى كاغذيت خواهند نوشت...
مطمئن باش كه در مورد برند بودنت خواهند نوشت و از توتال و استات اويل و غارتگري كرسنت و فاجعه ى پارس جنوبي و رانت و باج نمايندگان استخدامى ات بيش از هر چيز ديگر سخن خواهند گفت ...
در آئينه ى زمان حوادث تلخ و شيرين بسيارى در راه است كافيست كمى صبور باشيم